يا قوم اعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره هو انشاكم من الارض و استعمركم فيها فاستغفروه ثم توبوا اليه (هود ،11 / 61)
اين عبارت كه خطابِ صالح پيغمبر است به قوم ثمود، به خوبي ديدگاه قرآن را در موضوع نسبت خدا و انسان و رابطه دين و دنيا آشكار ميكند. پيغمبران مردم را به عبادت خداي يگانه بيشريك ميخوانند و از بشر ميخواهند كه آمرزش بطلبد و توبه كند در عين حال قبول دارند و حتي اعلام ميكنند كه بشر موجودي است زميني، و خداوند آبادي زمين را از انسان خواسته است. نهايت، اين آبادي زمين بايد در چار چوب خدا پرستي و بر كنار از تجاوز و گناه باشد و بشر هرگاه از اين محدوده پاي بيرون نهاد بايد توبه كند و به خدا بازگشت نمايد. همين قوم صالح در سطحي از تمدن بودند كه از كوهها با مهارت خانه ميتراشيدند( شعراء، 26 / 149و اعراف،7 / 74). اشكال شان اين نبود كه متمدن بودند بلكه بر تجاوزگريشان خدا خشم گرفت و دچار عذابشان ساخت.
اصولاً در جهانبيني قرآني دين بر تمدن مقدم است چنانكه در ابتداي خلقت آدم از فرشتگان خواسته ميشود كه بر او سجده كنند، و آدم و همسرش نيز خود پيش از آنكه بر زمين فرود آيند و موظّف به كار بر روي زمين شوند، در بهشت مكلف به اطاعت امر خدا بودند و به واسطه عصيان از آنجا رانده شدند. معلوم ميشود دين مقدم بر تمدن و آباد سازي زمين است. اما خود تمدن و آبادسازي زمين نيز در چار چوب يك آيه مشهور تبيين شده است:«لقد ارسلنا رسلنا بالبيّنات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للنّاس» ( حديد، 57 / 25). كتاب يعني قانون، ميزان يعني دادرسي و حديد يعني اسلحه و ابزار كار. طبق اين آيه هدف رسالت انبيا اين است كه مردم عدالت را برپاي دارند.
كلمه حديد، به خوبي بيانگر انطباق دين و رسالت با صنعت و ابزار پيشرفته است. چنانكه ذوالقرنين هم به كمك مردم سدّي از آهن و مس در برابر يأجوج و ماجوج كه مفسد فيالارض بودند ميسازد(كهف،18/94-96) و يكي از معجزات داود پيغمبر اين است كه خداوند آهن را براي او نرم كرده است(سبأ،34 / 10).
در احاديث نيز به عباراتي نظير «انتم عمّار الارض»، «من طلب الخراج بغير عمارة اخرب البلاد» «ليكن نظرك في عمارة الارض ابلغ»1 برميخوريم. البته در نظر قرآن و اسلام عمارت آخرت برتر است اما عمارت آخرت نيز بدون عمارت دنيا -كه في سبيل اللّه باشد- حاصل نميگردد. مالي كه در راه خدا خرج شود آخرت محسوب ميشود:
مال را كز بهر دين باشي حمول نعـم مال صالـح گفتا رسـول
شعيب خطاب به متجاوزاني كه از راه راست بيرون رفتهاند ميگويد: «يا قوم اوفوا المكيال و الميزان بالقسط و لا تبخسوا الناس اشياءهم و لا تعثوا فيالارض مفسدين» (هود،11 / 85).
در اينجا ممكن است نكتهاي به ذهن مخاطب بيايد كه طبيعت ساخته خداست و تمدن ساخته بشر وميان اين دو، تمايزي هست چنانكه اقبال لاهوري نيز سروده است:
بيابان و كهسار و راغ آفريدي خيابان و گلـزار و بـاغ آفـريدم
اما حقيقت اين است كه تمام ساختههاي بشر بر الگوي طبيعت است: «و اللّه خلقكم و ما تعملون» (صافات، 37 / 96) و خود همين پيروي از الگوهاي خدا در واقع نوعي عبادت در معناي وسيع آن است. حداقل عبادت تكويني حساب ميشود و اگر براي رضاي خدا باشد عبادت تشريعي نيز به حساب ميآيد. از پيغمبر مأثور است كه فرمود: «الدنيا مزرعة الاخرة.»
در قرآن هر جا كه از نعمات الهي ياد ميشود و خدا بر بشر بابت بهره برياو از خلقت منت نهاده است ميان طبيعت و مصنوعات بشري فرق نگذاشته و همه را از نعمات الهي به شمار آورده است «و سخّر لكم الفلك لتجري في البحر بامره و سخّر لكم الانهار» (ابراهيم، 14 / 32) در آيه ديگري ميخوانيم كه نوح كشتي را به وحي الهي و تحت نظر خدا ساخت: «واصنع الفلك باعيننا و وحينا»(هود، 11 / 37).در آيه ديگري استفاده از كشتي و چهارپايان را براي سواري در عرض هم قرار داده است:«و جعل لكم من الفلك والانعام ما تركبون» ( زخرف، 43 / 12). اينكه كشتي بر آب ميرود براي آن است كه خدا دريا را براي بشر مسخّر ساخته است: «اللّه الذي سخّر لكم البحر لتجري الفلك فيه بامره»(جاثيه،45 / 12).
خداوند تمام نيروهاي سركش هستي را مسخّر انسان كامل ( سليمان) نمود (ص ، 38 / 36 -38) تا آنجا كه شياطين براي او بنّايي و غواصي ميكردند و برايش محراب و تمثال و ديگ و قدحهاي بزرگ ميساختند(سبأ ، 34 / 12 ، 13). اما همين سليمان نيز در معرض امتحان است و مرتكب يك ترك اولي ميشود. ترك اولاي او اين بوده است كه ساعتي حب دنيا او را از ذكر خدا باز داشته است. البته سليما ن فوراً متوجه ميشود و توبه مينمايد (ص ، 38 / 31، 32).
خداوند هر چه را در زمين هست مسخّر بشر ساخته (لقمان ، 31 / 20) و حتي بعضي افراد بشر را مسخر بعضي ديگر ساخته به طوريكه از اينان كار ميكشند (زخرف، 43 / 32) اما نبايد نتيجه اين تفاوت درجات و استعدادها، صرفاً جمع دنيويات باشد زيرا «رحمت ربك خير ممّا يجمعون» (همان آيه) و به دنبال آن براي آنكه بيارزشي زينت دنيا در نظر خدا و حقيقت آشكار شود چنين ميخوانيم:«لو لا ان يكون الناس امة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفا من فضة و معارج عليها يظهرون. و لبيوتهم ابوابا و سرراً عليها يتكئون. و زخرفا و ان كلّ ذلك لمّا متاع الحيوة الدنيا و الاخرة عند ربك للمتقين».(زخرف، 43 / 33 - 35 ). آخرت بهتر و پايدارتر است (اعلي، 87 / 17) اما چنين نيست كه اسلام دنيا را نفي كرده باشد.
بعضي اديان( غير الهي يا تحريف شده) دشمن طبيعتاند. دين بودا و ماني و مسيحيتِ موجود، آن چنان كه از متون آنها بر ميآيد با طبيعت قهرند و با غريزه مبارزه ميكنند در حالي كه قرآن طبيعت را مقدس مي شمارد و به عنوان آيات الهي به نظاير طبيعت از قبيل آفتاب و ماه و ستاره و باد و آسمان و زمين و نفس انساني سوگند ياد ميكند و به جاي آنكه بگويد:« چشم و گوش خود را ببند تا حقيقت را دريابي»! ميفرمايد چرا در آسمانها نمينگريد و چرا در زمينها نميگرديد و چرا در نفس خود تأمل نميكنيد. در اين مورد شواهد بسيار است. اين را هم بايد توجه داشت كه نظر در نفس الزاماً به معني مكاشفه صوفيانه نيست بلكه ظاهر اين است كه همين مطالعه عيني باشد چنانكه راه علم را نيز چشم و گوش نشان داده است وميفرمايد:«لا تقف ما ليس لك به علم ان السمع والبصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا» (اسراء، 17 / 36) و جاي ديگر صريحتر فرموده است:«و الله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا و جعل لكم السمع و الابصار و الأفئدة لعلّكم تشكرون» (نحل، 16 / 78) مسلم است كه شكرانه گوش و چشم و دل، فهميدن است و به مقتضاي فهم عمل كردن كه همان خداشناسي و اطاعت تشريعي از امر خداست . به دنبال همين آيه چنين ميخوانيم: «خداوند پرندگان را در فضاي آسمان مسخّر داشته و جز خدا نگه دارنده آنها نيست…»، «خداوند از خانههاي شما براي شما آرامجاي قرار داد، و از پوست حيوانات براي شما خيمهها ساخته كه براي اقامت و سفر سبكبار است، و از پشم و كرك و موي حيوانات اثاث مورد استفاده شما را قرار داده است. و خدا براي شما سايبانها ساخته و از كوهها پناهگاهها پديد آورده، و براي شما لباس معين كرده كه از گرما و جنگ شما را حفظ كند»(نحل، 16 / 79 - 81) خداوند دريا را به تسخير شما درآورده تا گوشت تازه و مرواريد از آن به دست آريد و كشتيراني كنيد و فايده ببريد.(همان/ 14)
همه مواهب تمدني و طبيعي مخلوق و مجعولِ خدا شمرده ميشود و هر چه كه بشر؛ عقل و فكر خدا دادياش نيز به آن رسيده و ميرسد از خداست. خدا زراعت راهم به خود نسبت ميدهد: «أفرأيتم ما تحرثون. ءأنتم تزرعونه ام نحن الزارعون .لو نشاء لجعلناه حطاما فظلتم تفكّهون» (واقعه، 56 / 63 - 65). سپس فرود آوردن آب از آسمان و بر افروخته شدن آتش را هم به يكسان به خدا نسبت ميدهد: «افرأيتم الماء الذي تشربون. ءانتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون… افرأيتم النار التي تورون. ءانتم انشاتم شجرتها ام نحن المنشؤن» (واقعه/ 68 - 72) در دايره قيوميت خدا بارش باران با آتشي كه بشر بيفروزد فرقي ندارد، و آنچه از ما خواسته شده چيزي نيست جز آنكه خود را هممسير با اراده تشريعي خداوند نماييم و گرنه بشر از همسويي با اراده تكويني خدا ناچار است. هر چه به روي زمين است زينت آن است و براي آزمون بشر است كه كدام يك خوش عملتر برآيند و گرنه نهايتاً همه، نيست و نابود خواهند شد: «انا جعلنا ما علي الارض زينة لها لنبلوهم ايهم احسن عملا. و انا لجاعلون ما عليها صعيداً جرزا» ( كهف، 18 / 7 - 8).
حال ببينيم قرآن براي آبادي زمين كه خواست خدا از بشر است چه زمينههاي تشريعي فراهم آورده است؟ اولاً بنابر اصل اباحه، هر چه در زمين هست از آن بشر است «و الارض و ضعها للانام. فيها فاكهة والنخل ذات الاكمام. والحب ذوالعصف والريحان. فباي آلاء ربكما تكذبان» (الرحمن، 55 / 10 - 13). و اين در جهاني است كه همه چيزش حساب دارد، مثلاً ماه و خورشيد و آسمانش ميزان دارد و خدا همگان را يعني بشر را و همه مخلوقات را تحذير فرموده است كه زنهار در وزن و ميزان تجاوز نكنيد و بر ديگران زيان وارد نسازيد( الرحمن/ 5-9). اين ميزان انساني و جهاني با هم ارتباط دارد، عدالت هستي مبناي عدالت بشري است و همين مايه همزيستي بشر و آبادي و استفاده از نعمتهاي الهي است. عدل الهي اقتضا ميكند كه هر كس براي دنيا بكوشد به اندازه كوشش خود بهره يابد اما اگر هدفِ معنوي و الهي نداشته باشد از آخرت نصيبي ندارد(شوري، 42 / 20). اين هدف بلند كه قرآن نشان ميدهد، ما را از هدفهاي نزديك باز نميدارد بلكه ميتوان همين هدف نزديك را در طول آن هدف بلند قرار داد و به هر دو رسيد.
قرآن در همان زمان به مسلمانان، مهاجرت را همچون راهي براي گشايش زندگي نشان داده است: «الم تكن ارض اللّه واسعة فتهاجروا فيها» (نساء، 4 / 97) با مهاجرت در زمين ميتوان ايمان خود را هم حفظ كرد: «يا عبادي الذين آمنوا ان ارضي واسعه فاياي فاعبدون» (عنكبوت، 29 / 56).
«للذين احسنوا في هذه الدنيا حسنة وارض اللّه واسعة انما يوفّي الصابرون اجرهم بغير حساب» (زمر، 39 / 10).
اين هجرت در زمين نيز از حساب همان سير در زمين و نظر در آفاق و انفس است كه بشر را از لحاظ ظاهري و باطني و مادي و معنوي و روحي و جسمي ارتقا ميبخشد.
يك انگيزه مهم در آباد كردن زمين بهره بردن و لذت يافتن از نعمتها زيباييهاي آن است. قرآن بر خلاف اديان (غير الهي و يا تحريف شده) طبيعتگريز و غريزهستيز، بهره بردن از نعمتهاي الهي را نه تنها تقبيح نمينمايد بلكه تشويق ميفرمايد اما به صورت حلال: «قل من حرم زينة اللّه التي اخرج لعباده والطيبات من الرزق» (اعراف، 7 / 32). خداوند مائده هاي زميني را براي ما گسترده است و حتي در بهشت نيز نعمتهايي همنام با نعمتهاي زميني به نيكان وعده فرموده:«فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين» (زخرف، 43 / 71) همچنان كه صفت دوزخ نيز اين است كه «حيل بينهم و بين ما يشتهون»(سبأ ، 34 / 54) اما اشتها با هوي فرق دارد قرآن با اشتها موافق است اما با هواي نفس مخالف است و بلكه نهي نفس از هوي را عين بهشت ميداند: «اما من خاف مقام ربه و نهي النفس عن الهوي. فان الجنة هي الماوي» (نازعات، 79 / 40).
بنابراين كساني كه به دنبال هواي نفساند در واقع به دنبال آباد كردن زمين آن چنان كه خدا خواسته است نيستند بلكه فساد در زمين مرتكب ميشوند و هلاك حرث و نسل به بار ميآورند اينان ممكن است گفتارشان خوش ظاهر و اعجابانگيز نيز باشد:
«ومن الناس من يعجبك قوله فيالحيوة الدنيا و يشهد اللّه علي ما في قلبه و هو الدّ الخصام .و اذا تولي سعي فيالارض ليفسد فيها و يهلك الحرث والنسل واللّه لا يحب الفساد»(بقره 2/ 204،205) جزاي مفسد فيالارض كه در واقع محارب با خداست كشتهشدن به بدترين وجه است: «انما جزاء الذين يحاربون اللّه و رسوله و يسعون فيالارض فسادا ان يقتلوا»(انعام،5 /33). اما بايد توجه داشت كه خدا راههاي فراواني در برابر بشر گشوده، آن گاه از معدودي راههاي فتنه خيز و مفسدهانگيز او را باز داشته است چنانكه لوط هنگامي كه قوم را از شهوت غير طبيعي نهي ميكند راه طبيعي را هم به آنها نشان ميدهد : «قال يا قوم هولاء بناتي هنّ اطهر لكم»(هود،11 / 78)، «قال هولاء بناتي ان كنتم فاعلين» (حجر، 15 / 71).
اينكه خدا همه چيز را به عدد برشمرده(سوره جن ، 72 / 28) و ما را از راه منازل قمر به حساب سالها رهنمون شده(اسراء، 17 / 12) و اينكه خود خدا را« سريع الحساب» ناميده، و اينكه آفتاب و ماه حساب دارد(انعام، 6 / 96) و اينكه خدا همه چيز را به اندازه نازل ميكند(حجر، 15 / 21 و شوري، 42/ 27) و اصولاً هر چيز را خدا با«قدر» و اندازه آفريده است(قمر، 54 / 49) نشان ميدهد كه آبادي زمين هم در مقياسها و ملاكهاي الهي بايد صورت گيرد وهواي نفس نبايد حاكم مطلق شود، و غرض از آن بزرگيجويي و سلطهگيري نبايد باشد، آن چنان كه در وصف بني اسراييل آمده است:
«لتفسدّن فيالارض مرّتين و لتعلنّ علوّا كبيرا»(اسراء، 17 / 4) همانگونه كه فرعون نيز«انا ربكم الاعلي» ميسرود(نازعات، 79 / 24) خداوند، خانه آخرت را كه سعادت معنوي است و احاطه بر دنيا دارد و سعادت دنيا را نيز شامل است به كساني وعده داده كه اراده مفسدهانگيزي و سلطه طلبي در زمين را ندارند:«تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فيالارض و لا فسادا والعاقبة للمتقين»(قصص، 28 / 83).پس آن آبادي كه خدا از بشر در زمين خواسته غير از استعمار مصطلح است كه توأم با فسادانگيزي و برتري جويي در زمين ميباشد.
استعمار به معني مصطلح امروزي توأم با استعباد است يعني به بردگي كشيدن بندگان خدا، همان كه عادت فرعون و فرعونيان بوده است: موسي به لحن استنكار از فرعون ميپرسد: «وتلك نعمة تمنها علي ان عبدت بني اسراييل»(شعراء، 26 / 22). آنجا كه نوح پيغمبر پس از نهصد و پنجاه سال دعوت كمحاصل به فغان ميآيد چنين نفرين ميكند:«رب انهم عصوني واتبعوا من لم يزده ماله و ولده الاخسارا. و مكروا مكرا كبارا» (نوح، 71 / 21،22) مخالفان نوح كساني بودند كه افزايش مال و نيروي انسانيشان در جهت زيانافزايي بود و باقي ماندن آنان جز گمراهتر كردن بندگان خدا و اينكه بر تبهكاران ناسپاس افزوده شود حاصلي نداشت(نوح، 71 / 26،27). پس خدا چنين قومي را نابود ميسازد و شايستگان را در كشتي نوح نجات ميبخشد تا آن چنان كه خدا ميخواهد زمين را آباد سازند. صرف آبادي زمين هدف نيست بلكه از اقوام نابود شده كساني بودند كه زمين را بيش از اينها آباد كردند اما به خاطر ظلم به نفس دچار بلا گرديدند(روم، 30 / 9). سبأ يك نمونه است كه غرق نعمت بود و به واسطه كفران، نعمتشان مبدل به نقمت گرديد(سبأ، 34 / 15، 16) تجاوز اصحاب سبت از حدود نيز باعث مسخ شدن آنان گرديد (اعراف، 7 / 163 - 166).
كلام فصل همان است كه قرآن خطاب به مردم سبأ و به ما نيز فرموده است: «كلوا من رزق ربكم و اشكروا له بلدة طيبة و رب غفور» (سبأ، 34 / 15).
1. معجم بحار الأنوار، 9/588.